مرکز جامع دامپزشکی ایران
مرکز جامع دامپزشکی ایران

مرکز جامع دامپزشکی ایران

iranvetmed.ir

اخته کردن الاغ همسایه بدون دستمزد!

یک روز دم درب خانه‌ام ایستاده بودم که یکی از همسایه‌ها مرا دید؛ خودش را به من رساند و گفت «آقای دکتر، عرضی داشتم». گفتم «بفرمایید». گفت « الاغ نری همراه گله گوسفندم است که سایر الاغ‌های من را اذیت می‌کند؛ آنها را دنبال می‌کند و گاز می‌گیرد و زخمی می‌کند». گفتم «بایستی او را اخته کنی تا از شرارتش کم شود». گفت «برنامه‌ای تنظیم کن تا این کار را انجام دهیم.».

وقتی را به او اختصاص دادم. سپس راهی محل گوسفندداری شدیم. سر راه از داروخانه داروی بی‌حسی، نخ بخیه و وسایل جراحی و آنچه لازم بود تهیه کردم، تا اینکه بعد از حدود یک ساعت به محل دامداری رسیدیم.

الاغ را به من نشان داد که هر چه به او نزدیک‌تر می‌شدم، حسم بر این بود که دامدار راست می‌گوید و این الاغ واقعاً شرارت خاصی داشت!

گفتم «هر چه چوپان داری صدا کن تا او را بخوابانیم». چون داروی بی‌هوشی عمومی نداشتم، به شکل موضعی عمل کردم. او را خواباندیم و دست و پایش را محکم بستیم که لگد نزند. چوپان‌ها هم روی بدن الاغ نشسته بودند که بلند نشود. بعد داروی بی‌حسی به چند ناحیه کیسه اسکروتوم در مسیر برش تزریق کردم و آماده برش شدم. بعد از دسترسی به بند کیسه بیضه که شامل عروق و اعصاب و لیگامان بود، به هر طریقی بود آنها را آزاد کردم تا با پنس «بوردیزو» طی دو مرحله آن را خون‌بندی و سپس قطع کنم.

در همین اثنا که چوبان‌ها روی دست و پای الاغ نشسته بودند، یکی از کارگرها از دور داد زد «ارباب، گوسفندها وارد انبار جو شدند»! یک آن صاحب دام به چوپانان گفت «الاغ را رها کنید؛ برویم به سمت گوسفندها که بدبخت شدیم؛ الان است که میش‌ها جو زده شوند و تلفات بدی بدهیم».

ناگهان همه الاغ را رها کردند و رفتند و حیوان را که کیسه بیضه‌اش باز شده بود، رها کردند. حیوان شروع به دست و پا زدن کرد و می‌خواست از جای خود بلند شود که سریعاً از جایم بلند شدم و یک پایم را روی دست و پای الاغ گذاشته و پای دیگرم را هم روی شکم حیوان گذاشتم که نتواند از جایش بلند شود و به هر طریقی بود، به تنهایی مهارش کردم که حیوان بلند نشود.

سپس به همان حالت ایستاده با کمک پنس بوردیزو عروق را خون‌بندی و سپس بند بیضه را بریدم. چون حیوان تقلا می‌کرد که بلند شود، کمی عجله کردم و عروق بیضه را قبل از خون‌بندی کامل قطع کردم که شروع به خونریزی کرد و من هم هرچه باند استریل داشتم، داخل کیسه چپاندم و بعد هم چند بخیه منفرد زدم و دست و پای الاغ را باز کردم.

وقتی دامدار بازگشت، با عصبانیت فریاد زدم «چرا در حین عمل الاغ را رها کردید؟». گفت «میش‌ها که به انبار هجوم آوردند برایم ارزش داشت، گور بابای این الاغ؛ هیچ ارزشی برایم ندارد». گفتم «بعد از سه چهار روز من را مجدداً به اینجا می‌آوری که تامپون‌ها را در بیاورم». برای جلوگیری از عفونت هم چند پنی‌سیلین و ضد التهاب برایش نوشتم.

بعد از پنج روز هرچه انتظار کشیدم که دامدار بیاید ولی نیامد. دلم به حال الاغ سوخت که مبادا تامپون‌ها باعث چرکی شدن کیسه بیضه شوند. سوار ماشینم شدم و بعد از یک ساعت چرخیدن در بیابان، سرانجام محل دامداری را پیدا کردم.

دیدم الاغ سرپا ایستاده و کسی هم نیست. فریادی زدم تا یکی از چوپان‌ها آمد. به او گفتم بایستی الاغ را مجدداً بخوابانبم تا تامپون‌ها را خارج کنم. سپس دو نفری حیوان را خواباندیم. بعد از باز کردن بخیه‌ها تامپون را خارج کردم و دیگر اثری از خونریزی نبود. خدا را شکر کردم که نتیجه کارم خوب بوده است. سپس مجدداً بخیه زدم و سوار ماشین شده و به خانه‌ام برگشتم.

بعدها دامدار را به طور اتفاقی دیدم و اصلاً به روی خودش نیاورد که آن روز شما برایم چکار کردی. از دامدار جویای سلامتی الاغ شدم. گفت «دیگر شرارت نمی‌کند و آرام شده است»؛ و من هم خوشحال از اینکه یه کیس جراحی را با موفقیت پشت سر گذاشتم و خیلی به فکر دستمزدش نبودم.

خاطره از دکتر محمد فردوسی / حکیم مهر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.